#خیانت_پارت_33

نفس عمیقی کشید و سکوت کرد...سکوت، آزاردهنده تر از این هم میشود؟

بلند شدم...و فریاد زدم

"متنفرم از این ژنتیک...متنفرم از هر چیزی که باعث شده من مثل تو بشم...ازت متنفرم مامان...کاش...کاش"

گریه امونم رو برید... در رو باز کردم و دویدم...باید فرار می کردم... از مادرم...از این شباهت...حس می کردم من تکرار مادرم هستم...تکراری از تمام بدی ها...

دَر خونه رو باز کردم و باز هم دویدم...دکمه آسانسور رو زدم و به محض باز شدن درب آسانسور داخلش رفتم...آینه رو به روم تصویری از یک زن رو نشون می داد...زیر لب زمزمه کردم: رو می کنم به آینه/من جای آینه می شکنم/سوی خودم داد می زنم/این آینست یا که منم؟(آینه،داریوش)

اولین تاکسی موجود در خیابون رو دربست کردم به خونه رفتم.

وارد خونه که شدم مستقیم به طرف بالکن رفتم...پاکت سیگار رو از زیر سنگ در آوردم.

این دفعه از همون لحظه اول اجازه فکر کردن رو صادر کردم.

هنوزم پک اول مال حرف مادرم بود...هنوز هم پک دوم مال رضا بود...

پک دوم همیشه قوی تر از بقیه داخل ریه ام کشیده می شد...غلیظ تر از همه...

اشکهام سیگار رو خیس کرد.

من از کی سیگاری شدم؟!

منی که از سیگار و هر چی آدم سیگاری وجود داشت متنفر بود...چرا تنها همدمم سیگار شده بود؟

یادم میاد...همون روز که برای تولد منصور به عطر فروشی رفتم...دومین عطری که فروشنده بهم معرفی کرد عطر رضا بود...انگار همه دنیا می خواستن بهم یادآوری کنن که من عاشق رضا شده ام.

فروشنده نگاهش تغییر کرد و گفت:"خانوم، حالتون خوبه؟"

romangram.com | @romangram_com