#خیانت_پارت_24
با همون دست ها به طرف نزدیک ترین صندلی کشیده شدم...روی صندلی رها شدم.
لیوان آب قند رو به روم رو پس زدم و برای خلاص شدن از این موقعیت تلاش کردم.
"من حالم خوبه،الانم می خوام برم خونه"
قامت خم شده ام رو از روی صندلی سرد بلند کردم به طرف در رفتم.
سویچ رو از جیبم بیرون کشیدم.
"با این حالت بهتره رانندگی نکنی،بیا سوار ماشین من شو،می رسونمت"
اولین بار بود که حتی دلم هم فریاد زد«از این جا برو چشمان وحشی»
"چیزی نیست،فقط یکم حالم بد شد"
"بیا بریم،قول می دم بهت بد نگذره"
چه می کردم؟ تک تک ذرات وجودم تشنه بود...تشنه یک نگاه وحشی،یک صدای خانمان سوز...
سویچ رو توی جیبم گذاشتم بدون هیچ حرفی به طرف ماشینش حرکت کردم...ماشین همون ماشین بود...او همون آدم بود...اما من؟!...من دیگه یک آدم نبودم...دوآدم...
داخل ماشین شدم و در رو بستم...سوار شد و قبل از بستن در من رو برنداز کرد. حرفی که توی ذهنم رژه می رفت رو به زبون اوردم.
"داری منو با خودتو و ماشینت می سنجی؟اگه در حدت نیستم بگو پیاده بشم"
همه چیز این آدم برام عجیب و جدید بود.
romangram.com | @romangram_com