#خیانت_پارت_22


پالتو شیکی پوشیدم وآرایش ملیحی کرددم. سویچ رو در دستم گرفتم. به مغزم دستور خاموشی دادم.

به طرف بهترین آزمایشگاهی که می شناختم روندم. رو به روش توقف کردم و با قدرت، قدم هام رو به سمت آزمایشگاه کج کردم.

آزمایش رو دادم و پرسیدم کی جواب می دن...پول بیشتری دادم تا سریع تر انجام بدن...گفتن نیم ساعت دیگه.

از ضعفی که در بدنم بود چشم پوشی کردم و همونجا نشستم. روی صندلی نشستم و سرم رو به دیوار تکیه دادم.

صداش توی سالن پیچید...

"سلام خانوم ،خسته نباشد،این قبض آزمایش منِ،برای جواب اومدم"

تمام عضلاتم به یکباره منقبض شدند...تنها چیزی که توی ذهنم بود کلمه ی «وای بر من» بود.

جرأت باز کردن چشم رو نداشتم. سعی کردم نفسم رو آروم کنم که حتی این هم جلب توجه نکنه.

چند دقیقه گذشت؟ نمی دونم...

دستی روی شونم قرار گرفت...چشم هام رو به آرومی باز کردم...دیگه اگه می خواستم هم نمی تونستم نفس بکشم.

چشمای قهوه ایِ وحشی، مژه های تابدار و بلند، در بیست سانتی متری صورتم بود...چطور می تونستم نفس بکشم؟

خم شده بود...دستش روی شونه ام بود...به صورتم لبخند می زد.

"خانوم خانوما اینجا جای خواب نیستا"

فقط همین صدا رو کم داشتم...


romangram.com | @romangram_com