#خیانت_پارت_16


"اگه می دونستم وسایل اتاقت رو جمع و جور نمی کنی اصلا پام رو اونجا نمی ذاشتم"

خودم رو به اون راه زدم"وسایل اتاق رو جمع کنم؟!"

"بله، وسایل خوصوصی مربوط به آدم های متاهل"

به روشم ادامه دادم"منظورت چیه؟"

"منظورم همون دو تایی هست که رو تختتون بود"

"پریسا درست حرف بزن ببینم چی بوده"

خشمگین شد"اصلا برو خودت ببین"

در دل قهقهه زدم.

"منصور که اومد میگم جمعشون کنه،بشین از خودت پذیرایی کن"

آشکارا لرزید. می دونستم...همه چیزو می دونستم.

نشست. نه واسه تعارف من واسه حال آشوبش..واسه حسادتش...

کمی سکوت کرد. رو به روش نشستم. یهو به حرف اومد"راستی یه خبر دارم برات توپ"

حرف مادرم رو زدم"یه خانوم هیچ وقت از این الفاظ استفاده نمی کنه"

تو چشمام نگاه کرد و خواست چیزی بگه اما به خودش فشار اوردو ساکت موند.


romangram.com | @romangram_com