#خیانت_پارت_15
"ببینم شوهرت که نیست؟آخه ازش می ترسم،می ترسم کاری دستم بده"
برای حرص دادن من می گفت. این یعنی پوزخندم کار خودشو کرده بود.
پوزخندم رو تبدیل به یه لبخند ملیح کردم...همیشه راهکارهام جواب می داد.
"آخ بمیرم واسه دلت که کبابه،من نمی دونم چطور تحملش می کنی"
در دل خندیدم. به این همه رو بازی کردن این زن ساده.
"تو چرا شوهرت رو نیوردی پریسا جون؟"
زدم به هدف...مثل همیشه...لبخند فاتحش محو شد.
حرف رو عوض کرد"می خوای همین دم در نگهم داری؟تعارف نمی کنی بیام داخل؟"
خودم روکنار کشید...چرخیدم و جلوتر از اون راه رفتم...مثل مادرم مغرور...
داخل آشپزخون شدیم.
"من می رم توی اتاق خوابت لباسم رو عوض می کنم"
می دونست دوست ندارم واسه همین نمی گفت اجازه می دی یا نه...چون قطعا اجازه نمی دادم.
رفت و من تونستم لبخند پیروزمندانه مخصوصم رو بزنم.
میوه رو توی ظرف گذاشتم و روی میز قرار دادم.
اومد داخل و همونطور که فکر می کردم عصبی بود.
romangram.com | @romangram_com