#خیانت_پارت_14


سیگار سوم؟سیگار چهارم؟ پاکت دوم؟

یادم نیست اما اون شب رو یادم میاد. اون شب فرق داشت.

اولین شبی که به جای گریه کردن فقط خندیدم. به زندگیم...به خودم...به ژن...

اون شبم گذشت. مثل همه شبای زندگیم.

کی به خودم اومدم؟کی سعی کردم برای لذت بیشتر تلاش کنم؟

آهان...همون روز که پریسا اومد خونمون. پریسا دوستمه...البته این حرف بقیس...من هیچوقت دوستی نداشتم...

راستی چرا؟چرا من هیچ وقت دوستی نداشتم؟

شاید چون مامانم هیچوقت دوستی نداشت...اوه... بازم ژنتیک.

از صبح یک ریز زنگ زده بود که می خوام ببینمت...می دونستم چی می خواد...می خواست بهم بگه فلان کارو کردم که تو هنوز نکردی...فلان وسیله رو خریدم که تو نخریدی و...

سه بار زنگ زد. به هر بهونه ای که می شناختم دورش زدم. اما آخرش چی؟اون باید حرفش رو می زد...چون شب خوابش نمی برد.

زنگ در رو زدن. رفتم در رو باز کردم. من همیشه شیک پوش هستم. بیشتر پولم به پای همین خوش پوشی میره. این بیشتر حرص پریسا رو در میاره.

تا در رو باز کردم پرید توی بغلم و ماچم کرد...در اصل تف مالیم کرد.

"سلام خانوم خانوما،دیگه تحویل نمی گیری،فکر نکن نفهمیدم داشتی من رو می پیچوندی"

خوب بود خودش می دونست. برای حرص بیشترش جوابی ندادم و به یه پوزخند ساده اکتفا کردم.


romangram.com | @romangram_com