#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_81


دم سرویس گذاشتمش زمین. هنوز گیج خواب بود
_برو دستوصورتت رو بشور خوابت بپره. نری اونجا بخوابیا
سرش رو تکون داد و رفت داخل. رفتم پایین و میز صبحونه رو چیدم ولی توی فکر بود که
یه وقت این دیوونه ی خابالو نیوفته زمین یا نخوابه همونجا اخه ازش بعید نیس. مردم زن گرفتن
منم زن گرفتم باید صبحونه هم آماده کنم براش. امروز برعکس دیروز سرحال بودم. هانا دیشب
هیچ حرفی از هستی نزد دلیلش هم اینه که وقتی علاقه ای بهم نداره صد در صد کارا و رفتارمم
براش مهم نیست هرچند من کاری نکردم فقط توی اوج فکر کردن نگاهم روی جایی خیره میشه
که دیشب هم برحسب اتفاق روی چهره ی هستی مونده بود. با اومدن هانا روی میز نشستیم و
صبحونمون رو خوردیم. بعد صبحونه پاشد میزو جمع کنه که مانع شدم
_بدو برو آماده شو دیرمون نشه من جمع میکنم
مظلوم گفت_ظرفا رو هم میشوری؟


_نه. زن گرفتم. شوهر که نکردم . اومدیم خونه لطف بکن بشورشون یا بنداز توی ماشین
ظرف شویی
همونجور که بیرون میرفت گفت:
_اییییش انگار زن رو برای کلفتی میگیرن. تو لیاقتت همون دختر عمه ی نخالته
با موزی گری گفتم:
_اینم حرفیه ها چطوره اونم بگیرم؟
سرجاش ایستاد و دستاش مشت شد. برگشت و صورتی درهم گفت:
_ نمیخواد نگران باشی. چند ماه تحمل کن بچت که به دنیا بیاد طلاق میگیرم اون وقت
میتونی بگیریش. انتظارت زیاد طول نمیکشه نگران نباش


romangram.com | @romangram_com