#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_80

در خونه رو باز کردم و بدون حرف داخل شدیم. بعد از آویزون کردن آورکت و شال گردنم
توی جالباسی دم در به طرف آشپزخونه رفتم
تشنم شده بود
لیوانی اب ریختم و خوردم. از صبح کلافه بودم و اتفاقات امشب تشدیدش کرد.
پله ها رو بالا رفتم و وارد اتاق شدم. هاناگوشه ی تخت خوابیده وپتو رو تا روی سرش برده
بود
لباسام رو درآودم و با یه شلوارک زیر پتو خزیدم. خوابم نمیومد به سقف خیره شده
بودم. انقدر به همه چی فکر کردم تا بعد چند ساعت خوابم برد..


صبح ساعت : بیدار شدم. کلاس داشتیم. هانا خواب بود. با دست تکونش دادم تا
بیدار شه. از بیدار بودنش که مطمئن شدم رفتم سرویس. بعد از کار مربوطه بیرون اومدموسر کمد
رفتم. پیراهن آبی یقه کیپ و شلوار مخمل سورمه ای وکت سورمه ای انتخاب کردم و پوشیدم.
سورمه ای بینهایت به پوستم میومد
بعد دوهفته میخواستم برم دانشگاه. برگشتم برم پایین که هانا رو خواب روی تخت دیدم.
خندم گرفت . فکر کردم بیدار شده رفته پایین ولی گرفته باز خوابیده . دستش رو گرفتم و
نشوندمش چشماش باز شد
_بزار بخوابم
_پاشو کلاس داریم
_نداریم
_ بخدا داریم. زود باش داره دیر میشه
_نمیتونم. تو برو
پتو رو از روش کنار کشیدم و دستمو زیر بدنش گذاشتم و بلندش کردم.


romangram.com | @romangram_com