#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_78

_آنا
_آنا نه هانا
_آنا
لپش رو کشیدم . خب نمیتونست درست بگه. هانا هم با لبخند نگاش کرد و دست دراز
کرد بغلش کنه. نشوندمش روی پاش.
بغلش کردو ب-و-س-یدش
_د بیا میلاد کم بود یکی دیگه هم اضافه شد. خب شما که بچه دوس دارین خودتون
دست به کار شین دست از سر طفل معصومه من بردارین.


_به همین خیال باش. تا بچه هم داشته باشم باز هم این عسل منه
_ شانس منه. من نخوام بچمو دوس داشته باشی کی رو باید ببینم؟
_خودمو ببین
_اگه بهش یاد ندادم فحشت بده
_یاد بده تا منم همین کارو بکنم
_آخ از دست تو من به کجا پناه ببرم؟
جمع ترکیده بودن از خنده. تنها کسی که نمیخندید هستی بود. سرش رو پایین انداخته
بود. هر وقت می بینمش عذاب وجدان میگیرم. این دختر خیلی پاکه امیدوارم بتونه منو فراموش
کنه.


برای شام صدامون کردند. همه به سمت آشپزخونه رفتیم. صندلی رو برای هانا کنار
کشیدم و خودمم کنارش نشستم
سرم رو که بالا آوردم نگاه هستی رو روی خودمون دیدم. با غم خاصی نگاه میکرد. متوجه

romangram.com | @romangram_com