#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_76
_بریم من آمادم
با صداش چرخیدم. آماده و ترگل ورگل جلوم ایستاده بود. امشب خونه ی بابام مهمون
بودیم برای پاگشا. از خونه زدیم بیرون. دقیقه بعد اونجا بودیم. بجز ما عمه و عمو ها هم اونجا
بودند. بعد از سلام و احوال پرسی روی مبلی نفره کنار هم پیش جوونا نشستیم. ریحانه و
رهام)بچه های عمو مسلم( ،هستی، آرادونگین پیش هم نشسته بودند و حرف میزدند
_عمواینا و حامد برگشتن؟
هستی_اره روز پیش
سرمو تکون دادم. هستی و حامد دوقلوهای عمه مستانه بودند. حامد و عمو میثم برای
عروسیه من اومده بودند.
مینا از توی آشپزخونه با سینی چای اومد. بعد از تعارف به بزرگترا سمت ما اومد و تعارف
کرد. سینی خالی رو روی میز گذاشت و کنار هانا نشست
_هانا تپل شدیا. توی دوهفته اینجوری شدی اگه چند ماه بگذره میشی کیلو
هانا_ کجا تپل شدم؟ من همونم که
_نه خیرم تپل شدی مگه نه میلاد؟
_ من تو بحث شما دخالت نمیکنم برام شر درست نکنین
خندید_بگو زن ذلیلم میترسم بگم آره
_پا میشما
_پاشو تو رو خدا یه قری هم بده
همین که نیم خیز شدم جیغش بلند شد
_باباااااا میلاد میخواد منو بزنهههه
_ا ا ا دختره ی ننر چرا به بابا میگی؟
romangram.com | @romangram_com