#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_73

بگیرم و با اینکه میدونستم عصبی میشه با اخم عین خودش آروم گفتم:
_باز نگران بچت شدی؟هان؟مگه نگفتم وجودش رو به رخ نکش؟
حرکت دستش متوقف شد. نفس عمیقی کشید.


_تقصیر منه که به فکر تو و اون بچه ی تو شکمتم. دیگه هیچی نمیگم هر چی میخواد
بشه بشه ، هر کاری و هر بلایی هم خواستی سر دوتاتون بیاری بیار به من مربوط نیس اصلا
عقب رفت که چشممون به دوجفت چشم شیطون و کنجکاو افتاد. نکنه حرفامون رو
شنیدند؟ ولی نه اونقدر صدامون آروم بود که به زور خودمون متوجه میشدیم
متوجه ی نگاه ما دوتا که شدند سریع هیراد گفت:
_بفرما آقا داداش تحویل بگیر. هی بهت گفتم اینا رفتن ماه عسل ما نباید بیاییم ممکنه
صحنه های مورد دار ببینیم پات رو کردی تویه کفش که چی؟ قول دادم به هانا باید برم حتما. حالا
بفرما. خجالت نکشینا یه دوتا ماچ هم بکنین همدیگه رو


با این حرفش دوست داشتم زمین دهن واکنه و منو ببلعه. فکرای منحرف این دوتا تا
کجاها که نرفته. این صحنه ی پر تنش رو یه صحنه ی عاشقونه و رمانتیک تصور کرده بودن سرمو
پایین انداختم
_گشنتون نیس؟ بریم شام بخوریم
با این حرف میلاد دوتا برادر به قهقهه افتادن. حتی میلاد هم نتونست خندش رو کنترل
کنه .خیلی تابلو سعی کرد جو رو عوض کنه.
پاشدن و سمت آشپزخونه روونه شدن برای صرف شام.
بعد کمی منم پشت سرشون رفتم. گشنم بود. دلمم خوب شده بود دیگه..
شب به خوبی سپری شد. اخر شب پاشدن برن بخوابن که اعتراض کردم:

romangram.com | @romangram_com