#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_71

هیراد و هامون بودند
دستم رو دور گردنای دوتاشون گذاشتم و بغلشون کردم. خم شده بودند تا بتونم بغلشون
کنم. همه ی اینا تو کمتر از ثانیه اتفاق افتاد. صدای داد میلاد از پشت سرم اومد
_چی شده؟ هانا؟


سرهامون به سمتش چرخید وبا دیدن رنگ پریدش سه تایی از خنده منفجر شدیم.
_زهرمار. خندتون به چیه؟
رو کرد سمت من وخشن گفت:
_چته دم به دقیقه جیغ میکشی؟ سکتم دادی! گفتم چش شده!
مظلوم گفتم:
_خب ذوق زده شده بودم
خواست دوباره دعوام کنه که هیراد بین بحثمون اومد. رفت سمت میلاد و بغلش کرد
_از اولش هم نباید این جیغ جیغو رو میگرفتی. میومدی خودم رو میگرفتی. تازه جیغ هم
نمیزنم.


حالت چهرش عوض شد خنده ای کرد و گفت:
_نمی دونستم بهم چشم داری!
_حالا که میدونی. ماهی رو هروقت از آب بگیری تازس. جیغ جیغو خانم رو طلاق بده منو
بگیر.
با خنده دعوت شون کرد داخل. چهارتایی نشستیم
هیراد_ اخه خنگ. اگه منو میگرفتی که ماه عسلمون دوتایی بود نه چهارتایی. نچ نچ نچ
این زنه زندگی نیس.

romangram.com | @romangram_com