#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_70

_نه بریم کافی شاپ.
ربع ساعت بعد به کافی شاپ رسیدیم. هانا کاکائو داغ و من کاپوچینو سفارش دادم.
نوشیدنی های اینجا تک بودند و همیشه اینجا شلوغ بود. سفارش هامون رو آوردن همراه با کیک
شکلاتی . مشغول خوردن شدیم
_خسته نیستی؟
_چرا یکم خسته شدم
_خب باشه. فردا بریم پارک جنگلی ناهارو هم اونجا بخوریم. خب؟
_باشه )آهسته زیر لب گفت( بازم گفت خب


_شنیدما
_چیو؟ من چیزی نگفتم که
سری به تکون دادم و گفتم:
_توکه راست میگی!
_اره پس چی
سرتکون دادم و چیزی نگفتم و مشغول خوردن شدم
بعد تموم شدن نوشیدنی هامون راهی خونه شدیم. یه شب معمولی گذشت..


:::::::::::::::::::::::::
هانا
عصر بود و روی کاناپه کنار میلاد نشسته بودم و فیلم می دیدیم. سینمایی ایرانی بود.
توی اوج فیلم صدای در خونه اومد. با بی میلی بلند شدم و به سمت در رفتم. حتما
معصومه خانوم اومده شام درست کنه. باز کردن در همانا و بلند شدن جیغ من همانا

romangram.com | @romangram_com