#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_66
چرا اینقدر خوابش سنگینه؟
خودمم بعداز یه دوش کوتاه بیهوش شدم.
............
وقتی چشم باز کردم هانایی پیشم نبود غلطی زدم و کش وقوصی به بدنم دادم تمام
خستگیم در رفته بود. چشمم به ساعت خورد. عقربه ها : دقیقه رو نشون میدادن. اووووه چقد
خوابیده بودم. سرحال و سرخوش از اتاق زدم بیرون. بعد از رفتن به سرویس بهداشتی به سمت
آشپزخونه رفتم. معصومه خانوم)زن نگهبان( در حال آشپزی بود و هانا هم نشسته بود روی
صندلی و باهم حرف میزدن
_سلام
با صدای من چرخیدن و جواب سلامم رو دادن
_آقا براتون صبحونه بیارم یا صبر میکنید واسه ناهار؟
_نه دیگه تا ناهار صبر میکنم
_چشم اقا.
برگشتم سمت هانا. به ما نگاه میکرد. بهش گفتم:
_کی بیدارشدی؟
صبح. مثل تو که تا لنگ ظهر خواب نبودم _
_عجب رویی داری تو! از دیروز بعدظهر خواب بودی. من جای تو بودم صبح پا میشدم
_کی؟من؟ من توماشین همش بیدار بودم. روی هم یه ساعتم نخوابیدم.
خندم گرفت ، عجب پرروییه این!
_اره حق باتوئه. من بودم همش خواب بودم.
romangram.com | @romangram_com