#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_65
_من هامون رو میخوام
_هوووف هانا تازگی خیلی بهونه میگیری
_نه خیرم کی بهونه گرفتم؟ خب دادشم رو درست ندیدم
_من که مشکلی نداشتم خود هامون راضی نشد سفرمون کنسل شه. گرگان شهر قشنگیه
حالو هوامون رو عوض میکنه. قول هم داده بیاد پیشت دیگه چی میخوای؟
جوابی نداد و صورتش رو سمت شیشه برگردوند. لوووس
مطمئنا سفر کسل کننده ای میشه. جلوی مغازه ای ایستادم و کلی خرتو پرت خریدم تا
حداقل حوصلم سر نره. فقط یه بار برای شام نگه داشتمو بعد استراحتی کوتاه باز راه افتادیم. هانا
هم صندلیش رو خوابونده بود و تمام مسیر رو خوابید واسه شام هم به زور بیدارش کردم. ساعت
ونیم رسیدیم به ویلا. نزدیک دریا بود و خیلی باصفا بود
در رو با کلیدباز کردم. قبلا با نگهبان اینجا هماهنگ کرده بودم که خونه رو تمیز و آماده
کنه. ماشین رو پارک کردمو چرخیدم سمت هانا
_هانا. پاشو رسیدیم. هانا!پاشوخانوم!
اگه اون سری به زور برای شام بیدارش کردم این سری اصلا نتونستم .پیاده شدم وچمدون
بزرگی رو که لباسهای هردومون توش بود رو برداشتم و داخل بردم. خونه از تمیزی برق میزد.
خونه ی بزرگی بود ، به سمت اتاقی که متعلق به من بود رفتم و چمدون رو اونجا گذاشتم
شوفاژ ها روشن بود و خونه رو گرم کرده بود. بیرون رفتم و این دفعه هانا رو بغل کردم.
زیاد سنگین نبود. دزدگیر ماشین رو زدم و وارد خونه شدم. هوای سرد بیرون با هوای گرم خونه
تضاد خاصی رو ایجاد کرده بود. آروم روی تخت دونفره ی اتاقم خوابوندمش. کفشو روسری و
مانتوش رو درآوردم تا راحت بخوابه.
romangram.com | @romangram_com