#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_60


نشستم. زدم رو شبکه ی جم. فیلم سینمایی ایرانی پخش Tv خودمم اومدم پایین و جلوی
میکرد . از هیچی بهتر بود.
چند دقیقه بعد هم هانا پایین اومد. حالش نسبت به قبل بهتر شده ولی هنوز تو چشماش
غم رو میشه دید. با خودم که فکر میکنم میبینم حق داره برای همین همیشه دربرابرش کوتاه
میام. این سفر حالو هواش رو عوض میکنه. به خصوص شمال که توی بهمن ماه باصفا ودیدنیه.
_صبحونه روی میزه کامل بخوری
_باشه


بود که صدای آیفون اومد. پاشدم و رفتم سمت ایفون که تصویر علی و بابک Tv نگاهم به
نمایان شد. بلند گفتم:
_هانا بابک و علی دم درن یه چیزی بپو
دکمه آیفون رو زدم در حیاط با تیکی بازشد خودمم رفتم دم در استقبالشون. از اون دور
دست تکون میدادند و پچ پچ کنان میخندیدن.
علی و بابک هم سالشونه ولی من قبل دانشگاه سربازی رفتم بخاطر همین ازشون
دوسال بزرگترم. بهم رسیدند و بلند سلام کردند
علی_به به سلام شاه داماد
بابک_چه تپل شدی میلاد
علی_آب زیر پوستت رفته
بابک_ خدایا از این تپلی ها به ما هم عطا کن


با همدیگه دستاشون رو بالا بردند

romangram.com | @romangram_com