#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_59
گذاشتم و خودم به سمت سرویس بهداشتی رفتم. وقتی بیرون اومدم صدا از توی آشپز میومد.
داخل شدم . خاله مریم و همتا اومده بودن
_سلام
_سلام پسرم صبحونه آوردم براتون. هانا هنوز خوابه
_ آره خاله. برم بیدارش کنم؟
_نمیخواد بزار بخوابه دخترم خستس بیدار که شد صبحونشو کامل بده بخوره ضعف نکنه
مواظبش باش
_چشم خاله نگران نباش
کمی موندن و بعد رفتن . دیگه خوابم پریده بود. یه صبحونه ی مفصل خوردم. عصر
میرفتیم ماه عسل. من مشهدو پیشنهاد دادم بابا میگفت برید ترکیه ولی هانا مخالفت کرد.
میگفت خدا دوسم نداره نمیرم پیش امامش. از خدا رو برگردونده بودو زمان میبرد تا نظرشو
عوض کنه
هواپیما هم ریسکش بالا بود و نمیشد هانا رو سوارش کرد. پس تصمیم گرفتیم بریم شمال.
گرگان ویلا داشتیم.
رفتم توی اتاق مخصوص ورزش و یه ساعتی ورزش کردم. خیس عرق شده بودم. یه دوش
دقیقه ای گرفتم.
با سروبدنی خیس بیرون اومدم. هانا هنوز خوابه. یعنی این نمیخواد بیدارشه؟
تکونی خورد و آروم چشماشو باز کرد.
_صبح بخیر
چشماش رو مالید_صبح بخیر
_بیا پایین صبحونه بخور مامانت آورده کارامون رو بکنیم عصر حرکت کنیم.
romangram.com | @romangram_com