#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_6

نمیدونم!
به سمتش رفتم و روبه روش ایستادم بعد از کمی حضورم رو حس کرد سرش رو بالا گرفت
و نگام کرد . چشماش سرخِ سرخ بود.
از عصبانیت؟ یا گریه؟
بازم نمیدونم!
اروم گفت
_بشین لطفا


نشستم ، به کفشام خیره شدم.اشکی برام نمونده بود . انگاری دیگه تو این دنیا نبودم.
میلاد علاوه بر اسیب به جسمم روحم روهم کشته بود.
یه نفس عمیق کشید وگفت
_ببین هانا من درکت میکنم . میدونم حالت بده . اما من تقصیری ندارم . من کاری با تو
نکردم . اینو مطمئنم .
حوصله چرندیاتش رو نداشتم. با عصبانیت چشامو رو هم فشردم . داد زدم
_اره. تو راس میگی. تقصیر تو نیس. تقصیر منه احمق که بهت اعتماد کردم. فک میکردم
با بقیه پسرا فرق داری. نمیدونستم لاشی تر از اونایی . خیلی پستی . حتی اینقدر مرد نسیتی که
حداقل پای کاری که کردی بمونی . تو مسبب حال الان منی . مسبب خراب شدن زندگیمی .
میفهمی اینو؟
_هاناااا !
_اسم منو نیار حیوون.


یهواز روی مبل پاشدم که باز زیر دلم تیر کشید و قیافم ازدرد مچاله شد . لبمو به دندون

romangram.com | @romangram_com