#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_55
_پس کلید رو ببر
کلیدو ازش گرفتم و راه افتادم
با ماشین از کنارم گذشت و وارد پارکینگ شد.
درو با کلید باز کردم و وارد خونه شدم. از یه راهروی کوتاه که میگذشتی دو تا اتاق دو
طرف خونه بود. یه سمت سرویس بهداشتی بزرگ و مجهز و یه سمت دیگه یه اتاق نسبتا بزرگ
که توش چند وسیله ی ورزشی بود. بعد از اون سالنی بزرگ قرار داشت که آشپزخونه سمت
راستش بود. دکور خونه به کلی عوض شده بود. خونش تکمیل بود و چیزی نیاز نداشت. به بابام
گفت ولی بابا راضی نشد و تمام جهیزیم رو کامل خرید. خونه با رنگهای زرشکی وسفید دیزاین
شده بود. ته خونه هم دوتا خواب روبه روی هم قرار داشت...
از پله های سلطنتی و بزرگ ته سالن که جلوی اتاقهای خواب بود بالا رفتم. نمیدونستم
کدوم مال منه. به اینجاش فکر نکرده بودم. یعنی باید پیش میلاد میخوابیدم؟ نکنه ازم چیزی
بخواد؟
ولی نه.. ازدواج ما یه ازدواج معمولی نیست ما هم عاشقو دلباخته ی هم نیستیم
مسئله ی خیلی مهم تر هم اینه که من حاملم.
کمی از استرسی که چند ثانیه ای گریبان گیرم شد رفع شد.
به اتاقها نگاه کردم. چهار تا اتاق بودند. یکی ماله میلاده یکی هم اتاق مطالعه اس پس
یکی از اون دوتا میشه ماله من. در یکیشون رو باز کردم و همین که خواستم وارد شم صداش از
پشت سرم اومد
_کجا؟ اتاقمون این نیست که
با تعجب برگشتم سمتش و گفتم:
romangram.com | @romangram_com