#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_49
ناراحتی و احساس بقیه میشد. فقط نمیدونم چطور این دو سال عشق منو نفهمید یا شاید هم
نخواست بفهمه
از آرایشگاه خارج شدیم و کمکم کرد سوار جنسیس مشکیش بشم. فیلم بردار هیچ
صحنه ای رو از دست نمیداد.. اول آتلیه رفتیم و چندین عکس گرفتیم بعد هم به سمت تالار
رفتیم..ساعت شده بود که
با ماشین وارد محوطه شدیم. زمستون بود روزاش کوتاه. هوا تاریک بود. مامان و بابا و
بقیه ی فامیلا اومدن پیشوازمون. میلاد پیاده شدو درو برای من باز کرد و کمک کرد پیاده شم.
لباسم خیلی پف و سنگین بود و دنبالش هم بیشتر دستوپاگیر بود. باهم داخل رفتیم خاله مهلقا
اسفند دود میکرد. از جمعیت گذشتیم و به سمت جایگاه مخصوصمون رفتیم. چشم می
چرخوندم توی جمعیت تا شاید ببینمش که صدایی از بغلم اومد
_ دنبال کسی میگردی خوشگل خانم؟
سریع سرمو برگردوندم! وای خدای من بلاخره دیدمش!
با جیغ بلند شدم و خودمو محکم توی بغلش انداختم
_هامون عزیزممممم دلم برات خیلی تنگ شده بوووود
دستاشو دورم کمرم انداخت و بغلم کرد
_قربون دلت بشم من. منم دلم تنگ شده بود ولی چه کنم که درسا سنگینن و نمیتونم
زیاد بیام. الانم فقط به خاطر تو اومدم. اصلا کی بهت اجازه داد عروس بشی؟ مگه نگفتم تا من نیام
حق ازدواج نداری؟
خندیدم و ازش جدا شدم
_خب یهویی شد تو ببخش
romangram.com | @romangram_com