#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_48

زد .نگاهمون به هم گره خورد. نگاهی معمولی
این نگاه کجا و اون نگاه عاشقونه ی توی رویاهام کجا!
نزدیکم شد و پیشونیمو ب-و-س-ید.
ولی.... ولی این ب-و-س-ه ی معمولی و بدون عشق کجا و اون ب-و-س-ه ی عاشقانه ی
توی رویاهام کجا! سرمو پایین انداختم.


من این زندگی رو نمی خواستم.
من این نگاه معمولی و این ب-و-س-ه ی معمولی تر رو نمیخواستم. من ازدواج اجباری
که به طلاق کشیده میشد نمیخواستم. من بچه نمیخواستم..
اصلا دیگه عشقش رو هم نمیخواستم. فقط میخوام به گذشته برگردم. گذشته ای که با
فکر میلاد خوش بودم بر عکس الان که فقط ازش فرار میکنم. من و اون موجود توی شکمم چی
میشیم؟ زندگی و آیندمون چی میشه؟عشق از بین رفته ی من چی میشه؟ چرا با اینکه فهمیدم
میلاد بی تقصیر بوده بازم ته دلم اونو مسبب تمام مشکلاتم میدونم؟ چرا نمیتونم دیگه مثل قبل
بخوامش؟
بدون اینکه بخوام قطره های اشکم روی صورتم ریخت. دستش رو زیر چونم گذاشت و
سرمو بالا آورد.
توی چشماش نگرانی موج میزد. متوجه ی گریه ام شده بود. یهویی منو در آ-غ-و-ش
کشید.


به یک آ-غ-و-ش امن احتیاج داشتم. عجیب آروم شدم. هر چی که باشه دوستم بود.
نبود؟
بدون هیچ حرفی کمرم رو نوازش میکرد تا آروم شم. آدمه فهمیده ای بود. همیشه متوجه

romangram.com | @romangram_com