#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_47
بعد از پوشیدن لباس جلوی آینه ایستادم. بدون اغراق زیبا و چشم گیر شده بودم.
چشمای آبیم با سایه ی نقره ای و مشکی درشت تر از همیشه شده بودند ولب های گرد
و قلوه ایم با رژ قرمز جیغ خیلی به چشم می اومدن .
از اتاق بیرون اومدم که صدای جیغ همتا و مینا بلند شد و پریدن بغلم. لبخندی به
ذوقشون زدم. اونا هم خوشکل شده بودند
خانمی اومد و گفت که داماد اومده. مینا پرید بیرون
_هانا نیای فعلا تا شاباش بگیرم ازش
با کمک همتا شنل رو پوشیدم . مینا با دستی پر از تراول وارد شد و لبخندی دندون نما
بهم زد
_حالا برو زن داداشه خوشگلم . از بس جیگر شدی الان میلاد پس میوفته
با قدم هایی آروم و کوتاه بیرون رفتم. میلاد با کت شلواری مشکی وخوش دوخت و
پیراهنی سفید با پاپیونی مشکی انتظارم رو میکشید. فیلمبردار هم مشغول فیلم گرفتن بود.
چه شب هایی که با این رویا به خواب رفتم. بارها و بارها در ذهنم این لحظه ها رو تصور
میکردم. تصور اینکه میلاد عاشقم میشه و باهم ازدواج میکنیم. یه ازدواج واقعی بدون هیچ
اجباری.
فکر میکردم وقتی منو تو لباس عروس ببینه مات من میشه بعد با چشمایی مملو ازعشق
میاد سمتم و بغلم میکنه وصورتمو می-ب-و-س-ه.
هیچ وقت این برخورد سرد رو تصور نمیکردم
سعی کردم عادی باشم و اجازه ی گریه کردن به خودم ندادم.
جلو اومد و سر به زیر دسته گل رو به دستم داد. به دستور فیلم بردار شنلم رو کمی عقب
romangram.com | @romangram_com