#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_44

_آیی ولم کنین پشیمون شدممممم. میلاد بیا منو ببر میلااااد
با شتاب از جام بلند شدم و به سمت همون اتاقه رفتم. منشی رو که جلوم ایستاده بود تا
مانعم شه رو کنار زدم و داخل شدم. سه تا خانم با روپوش سفید دورش بودند دونفر نگهش
داشته بودند و یکی پایین تخت بود. دادی سرشون زدم که بی حرکت موندن. کنارشون زدم و
هانارو بلند کنم. با هق هق خودش رو انداخت توی بغلم


_ منواز اینجا ببر... نمیتونم... میترسم
یکی از خانما بهش توپید:
_یعنی چی؟مگه ما مسخره توئیم؟ بشین کارو تموم کنم برات. همون موقع که خراب کاری
میکردی باید فکر الانت هم می بودی.
گفتم:_ به شما مربوط نیس حالام ساکت شو تا اینجا رو خراب نکردم روسرت
_جمع کنین برین بیرون سریع. نرین باز بیایین که عمرا کارتون رو راه بندازم
توجهی به حرفاش نکردم
_خوبی؟اذیتت کردن؟


_نه... فقط بریم.. بریم خونه.. پشیمون شدم.. بریم
_ خیلی خب اروم باش میریم پاشو لباساتو بپوش
کمکش کردم تا روپوش مخصوص رو با لباس خودش عوض کنه. از ساختمون بیرون
اومدیم .
:::::::::::::::::::::::::::::::
هانا


romangram.com | @romangram_com