#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_42
نالید
_میدونم. میدونم. ولی نمیخوامش
بر خلاف میلم گفتم:
_ خیلی خب میبرمت. ولی هرچی شد پای خودت.
سرش رو تکون داد
_باشه باشه.
به احمد زنگ زدم و شماره و آدرس دکتر برای سقتط جنین رو گرفتم. کارش غیر قانونی
بود و به هرکسی نوبت نمی داد. احمد رو میشناختن چون کار خودش همیشه به اونجا گیر بود و
مدام دوست دختراش رو میبرد.
زنگ زدم به دکتر و بعد ازگفتن اسم و فامیل احمد بهم نوبت داد وگفت ساعت : اونجا
باشیم .
راضی به این کار نبودم ولی کاری هم از دستم بر نمی اومد. شاید اینجوری بهتر بود.
سر ساعت رسیدیم. یه خونه بود. هرچی جلو تر میرفتیم بیشتر متوجه فضای عجیب و
چندش آورش میشدم. نباید راضی به این کار میشدم. وسط حیاطش ایستادم دستش رو به سمت
در خروجی کشیدم:
_بیا برگردیم هانا. یه چیزیت میشه اینجا غیر قانونی و غیر بهداشتیه.
با لحنی که ترس توش مشهود بود جواب داد:
_ نه خواهش میکنم بریم داخل. چرا نمیفهمی این بچه حرومیه. گناهه. من نمیخوامش. با
به دنیا اومدنش همه چی لو میره. این بچه هیچ آینده ی خوبی نخواهد داشت
_ همچین فکری نکن. من نمیزارم کسی چیزی بفهمه خب؟تا موقعی که ما ازدواج کنیم
romangram.com | @romangram_com