#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_40

وسط بیاد دیگه طلاقی در کار نیس. از اول هم فکر طلاق دادن هانا رو نکرده بودم خودش حرفش
رو پیش کشید. اینجوری میخواست سر بار من نباشه ولی من به این چیزا فکر نمیکردم ، سربار


من نبود خودم خواستم باهام ازدواج کنه درحالی که با یه دکتر میتونستم همه چی رو ردیف کنم.
ولی اینجوری قلب و وجدانم آروم نمیگرفت. نه میخوام زنم مطلقه بشه نه بچم بچه ی طلاق.
این همه آدم بدون عشق ازدواج میکنن منم یکیشون. حالا چون عاشقش نیستم دلیل
نمیشه زندگیه بدی داشته باشم.
ولی خب آخه کی سالگی پدر شده!
ای بابا
آراد سالش بود میگفت زود بچه داربشم حالا من چی بگم!
هانا چی میشه؟ خدایابه بزرگیت قسمت میدم یکم کمکش کن. خیلی داره این روزا درد
میکشه. دختر نیستم که بفهمم چه دردی رو متحمل میشه فقط میدونم انقدر زیاد هست که به
این حالو روز افتاده. اونقدری که دیگه از همه چی بریده ..حتی خدا..
دو سه ساعتی گذشت که باز صدای گریه ای از اتاق هانا اومد. حتما بیدار شده. ای خدا
چیکار کنم حالا؟ نرم باز حالش بدتر بشه؟ چند دقیقه ای موندم که دیدم فایده نداره. به بهونه ی
بردن آبمیوه وارد اتاق شدم. دستاش رو گرفته بود روی صورتش و گریه میکرد. دلم سوخت.
بازهم نسترن رو لعنت کردم. ببین چه بلایی سر این طفل معصوم اورده! چطور دلش اومد؟ یعنی
بعد دوسال دوستی باز هم دلش به رحم نیومد؟ به هانا چه مربوطه که برادرش خود کشی کرده؟


مگه قراره همه ی عاشقا به عشقشون برسن؟ مگه هر کی عاشقت شد باید تو هم عاشقش بشی؟
نادر آدم ضعیفی بوده که خودکشی کرده به بقیه چه ارتباطی داره؟
لیوان رو روی عسلی کنار تخت گذاشتم. لبه ی تخت نشستم و با صدای ارومی گفتم:

romangram.com | @romangram_com