#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_39

_منو ببر خونمون. نمیام داخل


_ باشه. بیا حالت که بهتر شد میبرمت. کاریت ندارم بخدا. فقط بیا تا حالت بهتر بشه
میبرمت خونتون خب؟
جیغ زد_ نمیخوام... نمیخوام... چی از جونم میخوای ؟بدبخت شدم کافی نیست؟ دیگه
چی میخوای؟ منو ببر خونه تا خودمو همینجا نکشتم.
نشست روی زمین و همین جور که جیغ و داد میکرد تو سر خودش میزد. وحشت زده
هرچی تودستم بود رو روی زمین پرت کردم و به سمتش رفتم. کنارش زانو زدم وسعی کردم
جلوی کاراش رو بگیرم ولی فایده نداشت و این سری سینه ی من کیسه بکسش شد. مثل روز بعد
تولدم شده بود. بی توجه به درد پیچیده توی سینم سعی کردم ارومش کنم.


_تو رو خدا هانا آروم باش. باشه میبرمت فقط اروم باش. ببین منو میگم کاریت ندارم.
کنترلی روی خودش نداشت و فقط جیغ میزد . فکر کنم شوک عصبی بهش وارد شده بود.
دستاش رو مهار کردم و محکم تو بغلم گرفتمش تا مانع بشم به خودش اسیب بزنه. انقدر
گریه کرد تا بیحال شد. فاصله ی خونه های اینجا انقد زیاد بود که مطمئن بشم کسی متوجه
نشده. دستمو زیرش اندختم و بلندش کردم. توی یکی از اتاق های طبقه ی پایین روی تخت
خوابوندمش. چشماش باز بود دستش رو گرفتم و فشار خفیفی بهش دادم و تاکیدی گفتم:
_یکم استراحت کن خب؟ من بیرونم نمیامم دیگه داخل راحت باش. کاری هم بهت ندارم
خیالت راحت باشه فقط استراحت کن خب؟
نگاهم رو از چشمای متورم وقرمزش گرفتم و بیرون رفتم. پیتزا های روی زمین که له
شده بودند رو انداختم توی سطل. کلیدخونه رو از روی زمین برداشتم ودر خونه رو بستم.رو به
روی تلویزیون نشستم و به صفحه ی سیاهش چشم دوختم. با بچه چی کار کنیم؟ وقتی پای بچه

romangram.com | @romangram_com