#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_36



مکثی کرد و بهم نگاه کرد . مطمئنم رنگم عین گچ شده بود. با حرفی که زد تا مرز سکته
رفتم
::::::::::::::::::::::::::::
میلاد
باحرف دکتر دوتا شاخ ناقابل روی سرم دراومد ! هانا یه جیغی زد که کل آزمایشگاه لرزید.
دستش رو روی دهنش گرفته وهق هقش بلند شد. هنگ کرده بودم و نمیدونستم چیکار کنم !بعد
چند ثانیه بلاخره به خودم اومدم . هانایی که کنارم نشسته بود رو بغل کردم وسعی کردم آرومش
کنم.
_هییییششش آروم. آروم باش عزیزم خودم درست میکنم همه چیو خب؟ گریه نکن
خب؟


بدتر شد ولی بهترنشد. تو این اوضاع یه بچه کم بود که شکر خدا اونم جور شد.
آخه بچه؟ اونم فقط با یک بار؟
هووووف
این دکترو چیکار کنم خدا !چجور راضیش کنم به بقیه نگه؟
_بچه از خودتونه؟
صدای دکتر بود. پ ن پ از همسایس. دکترفضول. اخمی کردم
_بله
شروع کرد به سوال کردن:
_خانواده هاتون میدونن؟


romangram.com | @romangram_com