#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_32
مینا غش غش خندید و گفت
_قربون دل عاشق داداشم بشم که نگران شده. آخه کی با حرف زدن زیاد غش کرده که
هانا دومیش باشه؟ خیالت راحت هیچ چیش نمیشه.
میلاد یه تای ابروش رو داد بالا و با یه حالتی جدی گفت
_من هر چی میگم بگو چشم. خب؟
_ واگه نگم؟
یه قدم به سمتش برداشت که مینا سریع گفت
_ ئه خب الان که فک میکنم میبینم راست میگی داداشی. ممکنه غش کنه.
وبعد هر دو بلند خندیدن.
ولی این صحنه هم نتونست منو بخندونه. موقع ناهار عمو محسن هم اومد. ناهارمون رو
توی محیطی آروم خوردیم.....
دور هم نشسته بودیم و بقیه با هم حرف میزدن. نمیدونم چرا سرم گیج میرفت. چند
روزیه اینجوری شدم فکر میکنم فشارم پایینه. خسته و کلافه بودم و توی خودم فرو رفته بودم.
_هانا جان مثل اینکه خسته ای. پاشو برو توی اتاق میلاد استراحت کن واسه عصرونه
صدات میکنم. میلاد ببرش اتاقت. خسته شده دخترم.
معذرت خواهی کردم و رفتم بالا شاید با یکم استراحت خوب بشم. به اتاقش راهنماییم
کرد و بخاری اتاقش رو تنظیم کرد
_حالت خوب نیست؟ بیحالی چرا؟
_نمیدونم. چند روزیه سرگیجه دارم.
romangram.com | @romangram_com