#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_31
پشت سرمیلاد وارد سالن شدم. مامانش و مینا تو سالن نشسته بودند
با سلامی که کردم متوجه ماشدندو اومدن سمتمون. مامانش تنگ درآ-غ-و-ش-م کشید
_سلام دختر قشنگم حالت خوبه؟
_ ممنون خاله شما خوبین؟
ازم جدا شد و گفت:
_خاله چیه عروس گلم بهم بگو مامان دیگه
با خجالت سرمو پایین انداختم
_چشم
باز بغلم کرد
_آخ فدات بشم عروسم که خجالت میکشی.
صدای اعتراض مینا اومد
_ا مامان چند بار بغلش میکنی نوبت منه دیگه
خاله خندید و ازم جدا شد . ایندفعه مینا بغلم کرد و بعد از اینکه چلوندم ازم جدا شد.
دستمو گرفت وسمت مبل ها کشوند و کنار خودش نشوندم. با هم دیگه صحبت میکردیم. یه سره
حرف میزدتا میلاد به دادم رسید
_مینا مغزشو تلیت کردی. به نفس بگیر خب.
_تو باز گیر دادی به من؟ مگه با تو حرف میزنم؟
میلاد لبخندی زد و گفت:
_صبح زود بیدار شده خون هم داده تو هم که داری یه سره حرف میزنی الانه غش کنه
romangram.com | @romangram_com