#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_3

حالم وحشتناک بد بود . میلاد کنارم نشست . برام مهم نبود که اونم داره اشک میریزه .
اصلامهم نبود که داره پا به پای من گریه میکنه .فقط این برام مهم بود که مسبب همه ی این
اتفاقای شوم اونه. بهش توپیدم
_تو چته؟چرا گریه میکنی؟هااااان؟ نکنه الان متوجه شدی چه بلایی سر دوستت
اوردی؟که بدبختش کردی؟ عذاب وجدان داری؟حرف بزن دیگه.
و شروع کردم به مشت زدن توی سینش .
نه حرف میزد نه عکس العملی نشون میداد فقط سرشو انداخته بود پایین واشک
میریخت.
حتما شرمش میشه تو چشمام نگاه کنه . از این مظلوم نماییش بیشتر جری شدم
فریادزدم


_میلاد بدبختم کردی! تو روخدا بهم بگو این چه کاری بود؟تلافیه چی رو سرم
دراوردی؟لعنتی.. اخه چرا؟
برام مهم نبود که ملحفه از دورم باز شده و تنم رو داره می بینه . چی رو از کی میخواستم
مخفی کنم! آینده ی من چی میشه؟ با این کارش زندگی وایندم به سیاهی مطلق محکوم کرد .
انقدرگریه کردم زارزدم تا یکم فقط یکم سبک شدم .
سرش رو بلند کردوگفت
_هانا به پیر به پیغمبر من چیزی یادم نیس. بخدا من نمیخواستم بهت..
سکوت کرد. حرفاشو باور نمیکنم. بدبختم کرده حالا هم داره میزنه زیر همه چیز. خدایا
چرا من هیچی یادم نیس؟! یعنی میشه کاری باهام نکرده باشه؟ ینی میشه من دختر باشم؟ اما..
اون خون؟.. درد زیر دلم؟آآآه
_کارت رو کردی حالا داری میزنی زیر همه چیز؟ چطور دلت اومد میلاد؟ من بهت اعتماد
داشتم. من..من...

romangram.com | @romangram_com