#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_25

_خر چیه بابا؟ تو عشقی
خودمو به پشت انداختم روی کاناپه که دادش بلند شد:


_آی مامان آی بابا کمک له شدم وااااییییی پاشو از روم با اون هیکل هرکولیت.
با صدایی که از شدت خنده میلرزید گفتم:
_تا تو باشی هی نپری رو کولم. خرس گنده
همینطوری لم دادم و اونم دادوبیداد میکرد که مامان بزرگ اومد و دستمو کشید
_پسرم پاشو خواهرت له شد
_نه مامان بزرگ بزار ادب شه
_پاشو مادر گناه داره
بخاطر مامان بزرگ بلند شدم و کنارش نشستم. مامان بزرگ مادر بابامه. بعد از فوت
سال پیش بود خودش تو اون عمارت به اون بزرگی تنها شد و ماهم با اصرار زیاد _ آقاجون که
آوردیمش پیش خودمون. با اینکه آقا جون اخلاق خشک و سردی داشت اما خیلی بهش وابسته


بود و خیلی دوستش داشت و بعد مرگش خیلی غصه میخورد . دوعمو و یه عمه هم دارم به اسم
های مسلم ومیثم و مستانه. بابامم که بچه ی ارشد خانوادس. بعد از اون مسلم ، مستانه و میثم.
عموم میثم کانداس و پزشک . بعداز گرفتن دکتراش همونجا موندگار شد وبا یکی از
سالی سن داره و یه پسر _ همکارای ایرانی خودش که مقیم کانادا بود ازدواج کرده.
کوچولوبه اسم امیر سام داره.
البته ناگفته نماند که پسر عمه مستانه پوریا هم رفته پیش عمو تا اونجا درسشو بخونه.
حالا مگه دانشگاه های خودمون چشونه؟ چه کاریه برن اونور؟ درس درسه دیگه. میرن
اونجا موندگار هم میشن.والا..

romangram.com | @romangram_com