#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_24
بعد از یکی دوساعت بازی کردن باهاش حس کردم گشنش شده دادم دست مامانش و
رفتم لباسامو با یه دست لباس راحتی عوض کردمو اومدم پیش بقیه. هنوز وارد سالن نشده بودم
که حس کردم کمرم داره دوتیکه میشه. چشمام از کاسه زد بیرون.
بعد این همه مدت باید برام عادی میشد ولی هر دفعه بدتر از سری قبل شوکه میشم!
سرمو چرخوندم و به مینا که خودشو انداخته بود رو کولم و پاهاشم دور شکمم بود نگاه کردم. با
نیشی بازتر از حد معلوم نگام میکرد. نگاهِ طلبکارمو که دید گفت:
_خب چیه داداشی؟ دلم سواری میخواد!
_برو از عمت سواری بگیر بچه
_هیکل عمم ظریف مریفه حال نمیده. یکم راه برو هم منوسواری بده هم خودت ورزش
کن. برا عضله هات خوبه عشقم
مامان از اون طرف دعواش کرد
_باز که پریدی رو کولش! این چه کاریه دختر؟از لنگای درازت خجالت بکش
_ ئه مامان!لنگ به این خوش تراشی کجاش درازه؟
قهقهه ای زدم و لپش رو کشیدم:
_شیطونی نکن وروجک
دستامو حلقه کردم دورش تا نیوفته و راه افتادم سمت بقیه
_وای میلاد عاشقتم. یه دور هم تو حیاط بزنیم. خب؟
_دیگه روبهت دادم پررو نشو
_داداشیییییی
_عمرا خر بشم
romangram.com | @romangram_com