#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_22
اشتباه کردم که این چند روز سراغش نرفتم. اونقدر دست دست کردم کردم تا فرار کرد. خریت
کردم.
تو چشمای هانا خشم و نفرت بیداد میکرد. حق داشت. درد خیلی سنگینی بود. من که
پسرم برام سنگین تموم شده بود اون دختر بود وجنسش لطیف و شکننده. دختری که ندانسته و
نخواسته دخترانگیش به حراج گذاشته شده بود.
با اومدن استاد ساکت شدیم و به درس گوش دادیم.
بعد از تموم شدن کلاسامون همه با هم به یکی از رستورانای اطراف دانشگاه رفتیم و ناهار
خوردیم ..
وقتی رفتم خونه برادرم آراد بانگین )زنش( و عسل یکسال و نیمه ی عمو اونجا بودن. با
دیدن عسل همه ی ناراحتی ها و مشکلاتمو فراموش کردم و به طرفش رفتم. یه سلام سرسری هم
کردم. غرغر های بقیه شروع شد و آراد گفت:
_میلاد بخدا اگه بزارم به دخترم دست بزنی. یعنی چی هر موقع می بینیش میچلونیش! تو
رو از من که باباشم بیشتر دوست داره!
صدای خنده ی جمع بلند شد
_پدر حسود ندیدم که الان دیدم شکر خدا
_بمیر میلاد. نزدیک نیا که بد میبینی.
خندیدم وسری تکون دادم. عسل که متوجه من شده بود با ذوق خندید و دست دراز کرد
به سمتم و بالحن بامزش گفت
_عمو..عمو..بخل
_اخ قربون عمو گفتنت بشم
romangram.com | @romangram_com