#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_18

چه بی مقدمه گفت! صدای هو کشیدن بچه ها بلند شد و هیراد که کنارم نشسته بود با
خنده موهامو بهم ریخت وگفت
_پس بگو چرا یه هفتس تو خودشه! حتما از عشق یارش بوده! بیشعور


سرمو پایین انداختم که متوجه ی سرخی چشمام نشن . اونا هم که فکر کردن خجالت
کشیدم کلی مسخره بازی در اوردن
نمیخواستم
ازدواج نمیخواستم .باخکدم عهدبسته بودم هیچ وقت ازدواج نکنم . من حق زندگی کردن
ندارم. من مُردم ، دیگه وجود ندارم . بلند شدم و باز به اتاقم پناه اوردم . اتاقی که همدم تنهایی
هام شده بود..
بعد کلی فکر کردن بلاخره تصمیمم رو گرفتم و یک پیامک براش ارسال کردم:
_بیداری؟حرف دارم!
هنوز ثانیه نگذشته بود که گوشیم زنگ خورد . خودش بود . بعد از اون روز هیچ خبری
از هم نداشتیم ، جواب دادم:


من:_الو
_سلام
_سلام
_حالت خوبه؟
_اره )با مکث( مامانت زنگ زد!
_میدونم . خودم بهش گفتم
_نباید میگفتی ، نمیایین . این مشکل خودمه تو دخالت نکن ، من توقعی ازت ندارم

romangram.com | @romangram_com