#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_16

با صداش از فکر بیرون اومدم
_دکتر زبونت روقیچی کرده؟
_خوبم ، بریم داخل
اولین دروغ روگفتم
خدا لعنتت کنه نسترن


از جلوی در کنار رفت و بعد از احوال پرسی و تشکر از میلاد دعوتش کرد داخل . اونم
بدون تعارف داخل شد. علاوه بر مامان بابام خواهرم همتا و کسرا شوهرش هم بودند
همه ابراز نگرانی کردن
میلاد شروع کرد ب دروغ گفتن پشت سر هم.
_من شرمنده ی شماشدم . احتمالا غذای دیشب مسمومش کرده . شب با نسترن رفت
خونه ی اونا .صبح که زنگ زدم دیدم حالش خوب نیس بردمش بیمارستان ، تا الان طول کشید
_نه پسرم این چه حرفیه ! تو که مسمومش نکردی مشکل از رستوران بوده . توی زحمت
هم افتادی


هه.. چه مسمومیتی پدر من؟ نمیدونی دخترت چی کشیده! نمیدونی دیشب دخترت
عروس شده !نمیدونی ته تغاریت بدبخت شده.
بی توجه به حرفاشون از همتا خواستم کمکم کنه برم تو اتاقم . تمام تنم کوفته بود و زیر
دلم هنوز کمی درد میکرد. میخواست کمکم کنه لباس عوض کنم که مانعش شدم و گفتم خودم
میتونم.
اینم از دروغ بعدی..
نمیتونستم ولی نمیشد که اون بدن زخمی و کبودم رو ببینه. اروم اروم مشغول عوض

romangram.com | @romangram_com