#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_13
باهاش صمیمی شدم که شدم بهترین دوستش.
یه خنده ی عصبی وبلندی کرد و گفت:
_بلاخره دیشب کارو یکسره کردم. تولد میلاد موقعیت خوبی بود . همه که رفتن توشربت
های شما قرص ریختم. قرصی که ت*ح*ر*ی*ک کننده بود ولی درعوض فراموشی به همراه
داشت. پسرا که رفتن و منم کارم راحت شده بود.
وقتی دیدم حالت طبیعی ندارین بردمتون تو اتاق و بعد ازاینکه ازنقشم مطمئن شدم با
خیال راحت رفتم خونه. الان دیگه روح داداشم تو ارامشه. مطمئنم.
......
این چه بلاییه داره سرم میاد؟
این همه اتفاق تو یه روز؟
این همه شک؟
گناه من چیه؟
اون ادمی که پیله کرده بود به من برادر نسترن بود؟
یه نفر به خاطر من مرده بود؟
با صدای سیلی که میلادتوگوش نسترن زو از بهت دراومدم و روی زانو افتادم زمین. اشک
هایی که خشکیده بودن دوباره راه خودشون رو پیدا کردن.
بی توجه به صدای دادو بیداد میلاد گریه میکردم و از ضعف زیاد یا شوک زیاد چشمام
روی هم افتاد و دیگه هیچی نفهمیدم
::::::::::::::::::::::::::::::
romangram.com | @romangram_com