#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_12



_خب..خب تصادف کرد دیگه ، خودت گفتی.
_نه...عاشق شد... عاشق یه سنگ دل..یه دختر بی لیاقت . کسی که جز خودش به کسی
توجه نمیکرد . قلب عاشق برادرم هم توجهشو جلب نکرد . شکستش . دل عاشق داداشم
شکست. به تمسخر میگرفت دلش رو ، دل عزیزم طاقت نیاورد ، هنوزم وقتی یاد جسد غرق خون
و رگ بریده ی دستش میوفتم جیگرم آتیش میگیره
و..
وسط حرفش اومدم و گفتم:
_نسترن . متاسفم واسه مرگ برادرت. ولی خب...
وسط حرفم یهو داد زد:
_ متاسف نباش لعنتی ، متاسف نباش.
همش تقصیرتوئه که مرد . تقصیر تووووو


با بهت گفتم:
_چی میگی نسترن؟من؟تقصیر من؟! مرگ برادر تو چه ربطی به من داره؟سوال من چه
ربطی به این حرفا داشت اخه؟
_ساکت شو تا ربطشو بگم
ساکت که نه ، ولی خفه شدم تا حرفشو بزنه.
_نادر خود کشی کرد ، برادر یکی یکدونه من مرد و رفت . روح منم باهاش مرد. بعد از
اون تصمیم گرفتم انتقام مرگ داداشم رو بگیرم و این کارو هم کردم..
چون دختره یه سال ازم کوچیک تر بود یه سال درس نخوندم.
با هزار بدبختی و پارتی بازی تو دانشگاهش رفتم و همه ی کلاسامو باهاش برداشتم.. انقد

romangram.com | @romangram_com