#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_11

_بریم دم خونه نسترن . اون حتما یه چیزایی میدونه.


دنبالش راه افتادم. جلوی خونه ی نسترن از ماشین پیاده شدیم و زنگ خونشون رو زدیم .
مامانش خاله نجمه از پشت ایفون گفت که نسترن خونه نیس هرچی هم تعارف کرد نرفتیم خونه
و کار داشتن رو بهونه کردیم.
به پیشنهاد میلاد ماشین رو سر کوچشون پارک کردیم و منتظر اومدنش شدیم . از دلدرد
به خودم می پیچیدم ولی دم نزدم .
یکی دوساعت معطل شدیم که از دور دیدمش . پیاده شدم . میلاد هم به تبعیت از من
پیاده شد. به سمتش رفتیم. متوجه ما که شد ایستاد . روبه روش ایستادم.
_سلام
_سلام
اوه چرا اینجوری شده!چقد سرد حرف میزنه! به روی خودم نیاوردم و گفتم :
_نسترن اجی تو دیشب ک .. کی اومدی خونه؟ چرا.. چرا منو باخودت نبردی؟


پوزخندی زد و ساکت شد. چرا؟؟؟؟ پوزخندش چه معنی میداد؟؟؟!!!!
_ یه چیزی بگو نسترن
بعد مکثی گفت:
_میدونی هانا..من یه برادر داشتم! میدونی که؟
متعجب از عوض کردن موضوع درحالی که منو میلاد شبیه دوتا علامت سوال شده بودیم
گفتم:
_خب اره !نادر!
_میدونی چجور مرد؟

romangram.com | @romangram_com