#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_124

باحال داشت که چند تا تخت برای نشستن هم بود. جای قشنگی بودولی انگاری بقیه داخل
رستوران رو انتخاب کردند آخه حیف این فضای باز و قشنگ نیس؟
با وارد شدن به رستوران بوی مرغ و گوشت و کباب به سمتم هجوم اورد و باعث تهوعم
شد. بی توجه به بقیه از ساختمون بیرون زدم و باکشیدن چند نفس عمیق، سعی کردم حس تهوع
رو کنار بزنم
_چی شدی؟ حالت بهم میخوره؟
برگشتم سمت صدا و میلاد رو کنارم دیدم که داره نگام میکنه و کمرم رو ماساژ میده،
جواب دادم:
_ بو اذیتم میکنه نمیتونم بیام داخل


_ خیلی خب بیا بشین روی یکی از این تخت ها ما اینجا غذا بخوریم. برو بشین منم الان
میام...
به حرفش گوش کردم و روی نزدیک ترین تخت نشستم. چند تا از تخت های اطراف هم
پر بود.
همچین بد هم نشدا، کاش یه چیز دیگه میخواستم.
اصلا بوی گوشت رو نمیتونستم تحمل کنم. به بوی گوشت و تخم مرغ ویار داشتم. چند
وقتیه که هیچ کدوم رو نخوردم. خونه هم کم پیش میاد غذا درست کنم وقتی هم درست میکنم
سعی میکنم چیزی باشه که به اینا احتیاج نباشه.
::::::::::::::::::::::::::
میلاد


داشتیم وارد رستوران میشدیم که یهو هانا شروع کرد به عق زدن و سریع زد بیرون.

romangram.com | @romangram_com