#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_123
ضبط رو روشن کرد و دوباره به جلو خیره شد. باز داشت خوابم میگرفت. این روزا خیلی
خیلی خوابالود شدم و همیشه منتظر فرصتی برای خواب هستم. میلاد چرخید و بادیدن چشمای
خوابالودم که سعی در باز نگه داشتنشون داشتم نیشخندی زد. کمی بعد ماشین روجلو سوپری
پارک کرد و پیاده شد.
کاشکی یه لواشکی چیزی هم بگیره. عجیب دلم ترشی میخواست.
با پلاستیکی پر برگشت و سوار شد. اونقدری باهاش راحت نبودم که ازش بخوام چیزی
بخره برام. ترجیح دادم ساکت باشم و چیزی نگم. خودم میخرم بعدا.
پفک و چیبس و تخمه و میوه خریده بود ولی دریغ از کمی ترشی.
پنج تایی تا تونستیم حرف زدیم. البته نه مخاطب من هستی بود و نه اون منو مخاطب
قرار میداد.
ساعت بود که همگی برای ناهار کنار رستورانی بین راهی توقف کردیم. خیلی گشنم
بود. پیاده شدم و کش و قوصی به بدن خشک شدم دادم
_ اخییییش
_من رانندگی کردم تو خسته شدی؟
برگشتم سمتش
_اره خب سه چهار ساعته همینجور نشستم. بدنم خشک شده خیلی هم گشنمه
لبخند مهربونی که همیشه نثارم میکرد زد و دستشو روی کمرم گذاشت و به جلو هدایتم
کرد
_پس بریم پیش بقیه یه ناهار توپ بخوریم. منم هم خستم هم گشنه
به دخترا هم اشاره کرد بیان. حرکت کردیم به سمت داخل رستوران. یه حیاط خوشگل و
romangram.com | @romangram_com