#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_122


خندیدم. راست میگفت اون سری هم تا خود گرگان خواب بودم و درآخر هم باکمال
پررویی انکار کرده بودم
_چون پسر خوبی هستی تمام سعیم رو میکنم که نخوابم تا حوصلت سرنره
_باز خدارو شکر
رفتیم سمت خونه ی عمو. قرار بر این بود که همه اونجا جمع شیم و باهم راه بیوفتیم.
تقریبا همه اومده بودند. هر دو پیاده شدیم و با بقیه سلام کردیم .با دیدن
هستی حس های خوبم پرید. دختره ی آویزون. خیلی با میلاد گرم میگرفت برعکس من.
مینا اومد کنارم و گفت:
_میشه من با شما بیام؟جام نیس اون ور
_البته عزیزم بیا


تشکری کرد که سریع هستی گفت:
_ خب پس منم با شما بیام
چیزی نگفتم. حرصم دراومده بود. خب بیا! هانا نیستم اگه نسوزونمت. ریحانه هم تا دید
دخترا جمع شدن اونم سریع اومد توی ماشین ما
همه سوار ماشین ها شدند. آراد و عمو اینا با یه ماشین میان و بقیه هم هر کدوم با
ماشینای خودشون. سوار شدیم
هستی و مینا عقب نشستن و حرکت کردیم. هوا دیگه سرمای خودش رو از دست داده
بود ولی خنک بود
هستی_میلاد یه ترانه ای چیزی بزار



romangram.com | @romangram_com