#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_121

نفس عمیقی توی موهام کشید و به خودش فشارم داد
_یه هانا که بیشتر ندارم
با این جمله ی کوتاهش سرتاسر لبریز از حس خوب شدم. همین حس مالکیتی که به من
داشت منو تا اوج آسمان برد.


یعنی میشه برای همیشه مال هم باشیم؟
فقط برای هم؟
با تنفسی عمیق ریه هام رو پراز عطر تنش کردم و راحت تر از هر وقتی بخواب رفتم......
امروز اخرین روز کاریه میلاد بود و دیگه کارخونه تا فروردین تعطیله.
البته میلاد همیشه نمیرفت. یعنی روزهایی که کلاس داشتیم عمو محسن بجاش میرفت و
اونجا رو اداره میکرد ولی این چند روز که تعطیل بودیم هم میلاد میرفت هم عمو...


فردا طبق برناممون با عمو و عمه ی میلاد تعطیلات میرفتیم شمال همون ویلایی که ماه
عسلمون رو توش گذرونده بودیم. صبح زود حرکت میکنیم.
دیروز منو میلاد رفتیم دکترو یه چکاب کامل از بچه گرفتیم. همه چیش نرمال بود. چقد
میلاد خوشحال شد. میدونم خیلی بچه دوست داره و از علاقش به برادر زادش هم این حقیقت رو
میشه فهمید
.............
صبح زود از خواب بیدار شدیم تا حرکت کنیم. دیشب همه ی وسایل مورد نیاز رو آماده
کرده بودم.ساعت آماده شده توی ماشین نشستیم
_ از چشمات معلومه باز تا اونجا میخوای بخوابی!


romangram.com | @romangram_com