#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_119
خدایا منو میبینی؟ یه بنده ای داری که ازت ناامید شده.. ازت بریده
دوسش نداری؟ چرا ازش مواظبت نکردی؟ چرا گذاشتی به گناه آلودش کنن؟ خدایا چرا؟
باید شاکر باشم که عشقم الان کنارمه؟ یا شاکی باشم که کاخ رویاهام ویران شده؟
خدایا جوابم رو نمیدی؟
اشک از گوشه ی چشمم سرازیر شد
یعنی انقدر من بدم؟ انقد ظالمم؟ بنده ی خوبی نبودم؟
گریم شدت گرفت و به هق هق افتادم. دستم رو جلوی دهنم گرفتم که صدام میلاد رو
بیدار نکنه. اگه ببینه گریه میکنم باز شاکی میشه و توبیخم میکنه.
توی حالو هوای خودم بودم که گرمای آ-غ-و-ش-ش رو حس کردمو توی حصار دستاش
قفل شدم. از این حرکت ناگهانیش گریم بند اومده بود.
با صدایی بم که ناشی از خواب آلودگیش بود کنار گوشم زمزمه کرد:
_چی باعث شده باز چشمات بارونی بشن؟
چیزی نداشتم بگم.
چی بگم وقتی خودمم نمیدونم چمه! بگم از اینکه بهم توجه میکنی ناراحت میشم؟ یا بگم
مونده به دلم که توجه کنی بهم؟
گاهی از این همه ضعفم کلافه میشم. دوباره اشکام جوشید.
من چم شده امشب؟ خودمم نمیدونم.
دلم آ-غ-و-ش گرمش رو میخواست. آ-غ-و-ش-ی دائمی که فقط برای من باشه. متعلق
به من.. فقط من..
دستام رو بالا آوردم و دور گردنش حلقه کردم و توی آرامش غرق شدم. اولین باری بود
romangram.com | @romangram_com