#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_114
هانام ظرفو بیرون آورد و درشو باز کرد دست برد بخوره که گفتم:
_فقط یکم میخوریا... بقیشو ببریم خونه
_باشه
وبا ملچو ملچ شروع کرد به خوردن
نزدیک اینجا یه پارک بود. رفتیم اونجا و روی نیمکتی نشستیم
دستامو از دوطرف باز کردم و لم دادم روی نیمکت و نفس عمیقی کشیدم
این پیاده روی بهم آرامش داده بودو از حال و هوای قبل بیرون اومده بودم
کلا ورزش به من آرامش میده
انقدر بااشتیاق از اون زرد آلوهای قرمز رنگ میخورد که منی که ترشی دوست نداشتم
دلم خواست
وقتی دید نگاهش میکنم خندید و گفت:
_چرا اینجوری نگاه میکنی؟ میخوای!
_گفتمت همشو نمیزارم بخوری ... هرچی خوردی بسته
به زور ازش گرفتم... دوقاشق هم خودم خوردم و باقیشو انداختم که نخوره
_ئه چرا انداختیش؟
_حوصله نداشتم ببرمش خونه
_ ازبس تنبل و دیوونه ای... دستام موچ شدن میلاد چیکار کنم؟
چشم گردوندم اطرافمون و چند متر اونطرف تر یه شیر آب دیدم... اشاره کردم بهش و
بلند شدیم بریم همون طرف
همه ی پسته ها رو خالی کردم توی جیبام تا هی نخوام پلاستیکشو دستم بگیرم
romangram.com | @romangram_com