#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_110
کردمو شال ستش رو دور گردنم پیچیدم . نیم نگاهی بهش کردم که چشماش هنوز بسته بود و
انگار منتظر بود بهش بگم بازشون کنه . بیخیال از اتاق خارج شدم
اینجوری راحت تر بود مین انتظار کشیدن پایین اومد. یه پالتو خزدار و شلوار مشکی
پوشیده بود وشال و کلاه نخودی هم پوشیده بود
مثل همیشه خوشتیپ بود. به نظر من اگه آدم استایلش روی فرم و قشنگ باشه اگه
کارتون هم بپیچه دور خودش بازم بهش میاد و هانام از اون دسته آدما بود
_من آمادم بریم
_بریم
سمت در خروجی رفتیم . ازتوی جاکفشی دم در نیم بوت های مشکیمم درآوردم و با
دمپایی هام عوض کردم
هانام بوت های کوتاه نخودیش رو پوشید و بیرون رفتیم
شروع کردیم به قدم زدن توی خیابونهای خلوت وسوت و کور
هوا خیلی سرد بود انگار اونم توی همین فکر بود که گفت:
_ واقعاسرده ها
بهش نگاه کردم که نوک دماغ و لپاش قرمز شده بودن
شال گردنش رو تا روی دماغش بالا کشیدم و گفتم:
_میخوای برگردیم؟
_وای نه من دوس دارم سرما رو
_از بس دیوونه ای تو . هیچ چیت که شبیه آدمیزاد نیس آخه
_باز تو حرف زدی بی تربیت؟ معلومه من هیچ چیم شبیه بقیه نیس چون من خاصم و
romangram.com | @romangram_com