#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_108

_خیلی خب اروم باشین چرا داغ میکنین؟
صدای خندشون به هوا رفت


آراد_مگه دروغ میگیم؟ بچه میخوای چیکار؟
_ گفتم داری پیر میشی هنوز عمو نشدی بزار لطفی بهت بکنم حالا اینه جوابم؟
_خیلی خیلی ممنونم از لطفت برادر جان. دیگه خیالم راحت باشه کاری به دختر من
نداری؟
اصلا حواسم نبود عسل نیست ها
_راستی کجاس؟
_بالا خوابه اگه نری بیدارش کنی


خدا رو شکر بحث عوض شد. به همه ی چیزای آدم گیر میدن. درسته که یه جورایی
راست میگفتن ولی خب اینم زندگی شخصیه ما بود و دلیلش هم خصوصی بود و فقط بین منو هانا
بود.
خانم ها پاشدن شام درست کردند و دور هم خوردیم. چقدر هوای هانا رو داشتند. جدا از
برخی حرفاشون شب خوبی بود. با رفتنشون نفس راحتی کشیدیم. روی کاناپه ولو شدم
_چقدر گیر دادنا.
کنارم نشست و گفت
_چقدر هم تیکه پروندن. دوست داشتم زمین دهن بازکنه من برم تو
_خانوادمونن دیگه بدمون رو نمیخوان نمیشه چیزی گفت
_کاشکی این اتفاقات نمی افتاد ماهم مثله بقیه بودیم


romangram.com | @romangram_com