#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_106
_سلام داداش گلم پدر شدنت مبارک. میزاشتی چند ماه بگذره عجول)و آروم دم گوشم
زمزمه کرد( خدا قوت ندید بدیده بدبخت
باتعجب خندیدم و تشکر کردم. یکی یکی اومدن و تبریک گفتن.
یعنی کی بهشون خبر داده ؟چطوری فهمیدن؟
اخرین نفر که تبریک گفت نفس عمیقی کشیدم و بلند گفتم
_حداقل میزاشتین خریدا رو بزارم تو آشپزخونه دستم شکست
صدای خندشون بلند شد. رفتم توی آشپزخونه و همه رو روی میز گذاشتمو بعد رفتم بالا
تا لباس عوض کنم که پشت سرم هانا هم داخل اتاق شد. پرسیدم :
_چطوری فهمیدن؟
_تقصیر خواهرته. نخود تو دهنش خیس نمیشه.
لبخندی زدم _مینا چطور فهمید؟
_میخواستم ناهار درست کنم که از بوی مرغ حالم بهم خورد مینا هم فهمید. به دقیقه
نکشیده به همه زنگ زد و خبر داد. به همتا هم میگه همتا هم که بدتر از مینا. به مامانم اینا گفت.
همه پاشدن اومدن اینجا
_بهتر دیگه لازم نبود خودمون بگیم
_ وای نه من خجالت میکشم
به صورت قرمز شدش نگاه کردم. شرم و حیاش رو دوست دارم. قرمز شدن لپ هاش رو
دوست دارم
romangram.com | @romangram_com