#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_104
_بپر بیرون
_اومدم
منتظرش شدم بیاد. کمی پیش زنگ زدو ازم خواست اگه میتونم بیام و کمی توی درساش
کمکش کنم منم گفتم آماده شه بیام دنبالش ببرمش خونم. فردا میرفتم کارخونه و تا دیر وقت
میموندم چون اواخر اسفنده و به زودی تعطیلات شروع میشن کارامون فشرده شدن. دانشگاه هم
که تعطیله و خیالم راحته
ببرمش بمونه هم هانا حوصلش سر نره هم خودش درس بخونه. خودم که خیلی خستم و
شدید به خواب احتیاج دارم. از صبح تا ساعت بعداز ظهره بکوب سرم توی پرونده ها بوده.
با صدای در ماشین چرخیدم. مینا بود
بغلم کرد و گونم رو ب-و-س-ید
_سلام داداش جونی خوبی؟
_قربونت خوبم. تو خوبی؟
_اره مرسی. مزاحم نباشم یه وقت
_مزاحم چیه خواهره من! مراحمی
حرکت کردم و توی مین رسیدیم خونه.
با سرو صدای مینا داخل شدیم
_هانا..زن داداش..کجایی؟
ام بیا tv _جلو
رفت پیشش و پرید بغلش
_ببینم چیکار میکنی روز به روز تپل تر میشی؟ بخدا چاق شدی
romangram.com | @romangram_com