#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_103

هینی گفت و برگشت. نگام کرد و دست گذاشت رو قلبش
_ترسوندیم


_چیکار کردی؟
_هیچی بشقابی شکست جمعش کردم
_میگم دستو پاچلقی نگو نه
چشم غره رفت
_ظرفای خودمن دوست دارم بشکنمشون
لبخندی به حرص خوردنش زدم
_خب حالا نگاه قافشو چه حرصی میخوره... خوش گذشت؟ چیزی خریدی؟


حالت چهرش عوض شد و با لبخند گفت:
_اوهوم مرسی با بچه ها کلی گشتیم خیلی خوب بود . از کارتت هم استفاده کردم
_کار خوبی کردی. باید برم پول بریزم به حساب خودت راحت تر باشی
_ممنون
_تشکر لازم نیس وظیفمه.
...............


چند روزی از اون روز میگذره. روز دیگه عیده و همه در تکاپوی عید. منم توی راه خونه
ی پدرم هستم. دم خونه پارک کردم و زنگ زدم به مینا
_الو

romangram.com | @romangram_com