#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_102

خندیدم. رفتم بالا ولباسهای بیرونم رو با یه تیشرت و شلوارک توسی مارک عوض کردم.
موقع پایین اومدن متوجه صدای دادشون شدم
بابک_بدش من گفتم انگل
_عمرا. بی شعور این چرتو پرتا چیه میگین؟
نگاشون کردم گوشیه بابک دست علی بودو عین سگ و گربه افتاده بودن به جون هم


_چتونه شماها؟
بابک_ گوشیم دستشه
_میلاد بیا پیاماشو بخون ببین چی میگهههه
و بلند خندید_ دوست دخترشه
توی یه حرکت گوشی رو ازش گرفتم و چک کردم. با خوندن پیاما قهقهه ام به هوا رفت.
گوشی رو کف دستش گذاشتم و یکی زدم رو شونش
_خداقوت فرصت طلب
خودش هم خندید. غذا ها رو اوردن و مثل قحطی زده ها حمله ور شدیم بهشون


بعد از اون مشغول فوتبال بازی شدیم و بعد دوسه ساعت خسته شدیم و کم کم توی
همون حالت خوابمون گرفت
توی اوج خواب ناز بودم که با صدای شکستن چیزی چشم باز کردم. صدا از توی آشپز
میومد. چشمم به ساعت خورد
: دقیقه بود. سریع بطرف صدا حرکت کردم.
هانا بود
خوابالو گفتم_چی شد؟

romangram.com | @romangram_com